حرف های یک معلم

تقسیم آموخته های یک معلم

حرف های یک معلم

تقسیم آموخته های یک معلم

نقاشی جغد اخمو

جغد اخمالو

 

جغد اخمالو

همانطور که می بینید نقاشی امروز ما مربوط به یک جغد اخمالو است. شکل ظاهری او کمی او را اخمالو نشان می دهد وگرنه حیوان بد اخلاقی نیست.

جغد طبق طبیعتش شبها بیدار است و روز ها در خواب به سر می برد. اما برای کشیدن یک جغد کارتونی با ما همراه شوید تا کشیدن آن برایتان مثل آب خوردن شود.

با چند خط ساده کشیدن پیش طرح را آغاز می کنیم. از دو بیضی استفاده کنید و شکل کلی بدن او را بکشید.

همانند خطوط سبز دو خط صاف برای گوش هایش و دو دایره برای پاهایش بکشید.

 

جغد اخمالو

جزئیات را کم کم و با دقت به آن اضافه کنید. ابتدا یک نوک کوچک برای آن بکشید و سپس خطوط ابروهایش را برای او رسم کنید. فرم ابروهایش او را کمی اخمو می کند.

با استفاده از دو دایره هر یک از چشم های او را بکشید.می بینید که خیلی ساده می توانید این کار را انجام دهید.

 

جغد اخمالو

روی صورت و بدن جغد از پر های زیادی پوشیده شده است. برای کشیدن کمی از آنها کافی است مطابق شکل عمل کنید و با دو خط آن را بکشید.

برای کشیدن گوش های جغد کمی دقت کنید و به شکل های زیر بیشتر توجه کنید.

از دو خط که شبیه به هلال است، برای مشخص کردن بال هایی که به بدن او چسبیده استفاده کنید.

 

جغد اخمالو

پاهای جغد را بکشید و جزئیات بیشتری به آن اضافه کنید تا نقاشی شما کامل شود تا بتوانید آن را رنگ کنید.

برای جغد خود یک جایی درست کنید تا بتواند روی آن بنشیند.می تواند یک شاخه ی درخت و یا یک تکه سنگ باشد.

بعد از اینکه جایی برای او کشیدید می توانید آن را رنگ کنید.

 

جغد اخمالو

امیدوارم از این نقاشی لذت برده باشید و بر خلاف این جغد کارتونی ما همیشه خنده رو و شاد باشید.

حال دندون های شما چطوره؟

پیک نیک میکروبها

پیک نیک میکروبها

مدتی بود که چندتا میکروب قلدر و زورگو رفته بودن پیک نیک ، یه پیک نیک عجیب و غریب .آخه اونا درست رفته بودن توی دهان مانی کوچولو و وسط دندوناش جا خوش کرده بودند . هر وقت مانی کوچولو شکلات و بستنی و آب نبات می خورد این میکروبا زورشون زیاد می شد و دست به کار می شدند و برای خوش گذرونیشون دندونای سفید و قشنگ مانی رو یه ذره یه ذره خورد و خراب می کردند.دندونای بیچاره از ترس این میکروبا هر روز گریه می کردن ولی مانی اصلا  از حالشون خبر نداشت . یکی از اون میکروبای بدجنس  یه دریل بزرگ داشت .هر وقت دندونای مانی کثیف می شدن دریلشو روشن می کرد و روی دندون آسیای مانی رو سوراخ می کرد و هر روز انقدر به این کارش ادامه می داد تا این سوراخ رو بزرگ و بزرگتر می کرد .یکی دیگه از اونا با چکش از بغل به دندون مانی می کوبید و می کوبید .یکی دیگه روی لثه های مانی نشسته بود و هی اونارو اذیت می کرد .

خلاصه این میکروبا انقدر تو دهان مانی کوچولو دندونا و لثه های مانی رو آزار دادن و اذیت کردن که دندونای زبون بسته حسابی مریض شدن .وقتی مریض شدن مانی درد زیادی توی دندوناش احساس کرد .از درد دندون ،مانی هم گریش گرفت .کم کم انقدر قضیه جدی شد که کار به دندون پزشکی کشید .آقای دکتر یه نگاهی توی دهن مانی کرد و با تعجب گفت وای وای وای  اینا دیگه چی هستن. دندوناتو کرم خورده .سوراخ شدن .داغون شدن مگه دندوناتو مسواک نمی زنی ؟

مانی گفت کرم چجوری رفته تو دهن من ؟

دکتر گفت کرم به میکروبایی می گن که لابلای دندونهای کثیف زندگی می کنن. اگه دندوناتو بعد از خوردن غذا و شکلات و شیرینی مسواک می زدی این میکروبها نمی تونستن اینهمه دندوناتو اذیت کنن.مانی دلش برای دندونای بیچارش سوخت و به آقای دکتر قول داد که دیگه مواظب دندوناش باشه .

وقتی برگشتن خونه مانی با مسواک دندوناشو تمیز تمیز شست .وقتی مسواک وارد دهان مانی شد یه دفعه میکروبا جیغ زدند و بیهوش شدن .دریل و چکش  و ابزارشون هم توی آب شسته شد بیرون اومد.اینطوری شد که بالاخره خوشگذرونی میکروبای قلدر و زورگوی دهن مانی کوچولو هم تموم شد .مانی از اون موقع تا حالا با دندوناش خیلی دوست  شده و نمی ذاره هیچ کرمی دندوناشو اذیت کنه .

راستی بچه ها حال دندونای شما چطورن ؟ مواظبشون هستید ؟

تبیان

کتاب بد اخلاق

کتاب بد اخلاق من 

 کتاب بد اخلاق

یه کتاب با جلد سبز رنگ داشتم که روی زمین افتاده بود. اونو برداشتم و توی کتابخونه گذاشتم اما کتابم خیلی بد اخلاق شده بود.

همش کتابای بغل دستی شو هل می داد. هر چی کتابارو مرتب می کردم بازم کتاب سبزه ،اذیت می کرد و سر جاش درست قرار نمی گرفت .چندتا از کاغذاش از هم فاصله می گرفتن و شکل کتابخونه رو زشت می کردن. اول فکر کردم شاید خیلی گرماییه و هوای کتابخونه براش گرمه .به خاطر همین در کتابخونه رو باز گذاشتم تا کتابا خنک بشن .اما باز هم کتاب سبزه ،درست سر جاش نمی ایستاد و کتابای اطرافش رو به این طرف و اون طرف هل می داد. بالاخره از دستش عصبانی شدم اما خیلی دوستش داشتم دلم نمیومد بندازمش دور یا به کسی بدمش .رفتم پیش بابام و قضیه بداخلاقی کتاب سبزرو بهش گفتم و بابا رو با خودم بردم تو اتاقم.بابا کتاب سبزرو برداشت و هی سرش رو تکون داد .بابام معمولا وقتی اینجوری سرش رو تکون می ده که من کار بدی کرده باشم. البته تقریبا می دونستم چکاری کرده بودم اما به روی خودم نمی آوردم .

بابا گفت اینهمه بلا سر این بیچاره آوردی حالا توقع داری هیچ کاری نکنه و ساکت وایسه سر جاش  .گفتم مگه من چکار کردم. مامان گفت نمی دونی چکارش کردی ؟این همون کتابه که از صبح تا حالا روی زمین افتاده و زیر دست و پای تو له شده .حالا همه ی کاغذاش درد می کنن.

بابا دو تا کاغذ آخرش رو بهم نشون داد و گفت این کاغذا مچاله شدن .دیگه صاف نمی شن .این کتاب نمی تونه  خیلی صاف و مرتب توی کتابخونه جا بگیره .حالا می خوای چکار کنی ؟

من که کتابامو خیلی دوست دارم از بابا خواهش کردم کمک کنه تا کتابم رو درست کنم .قول قول قول دادم که از کتابام بیشتر مراقبت کنم .البته بابام هنوز جوابم رو نداده ولی فکر کنم قبول کرده .بهتره تا پشیمون نشده ، مواد لازم رو آماده کنم .

امشب همش دارم فکر می کنم که از کتابام خیلی بهتر مواظبت کنم تا کم کم صاحب یه کتابخونه مال خودم بشم .

 

 بخش کودک تبیان

قرص کتاب خوانی

قُرص کتاب‌خوانی
قُرص کتاب خوانی

من مطالعه را دوست ندارم و همیشه هم موقع صحبت کردن، لغت کم می آورم. مدام در ذهنم دنبال لغت می گردم و تازه بعضی وقت ها آن ها را اشتباه ادا می کنم یا در جای اشتباه به کار می برم.

معلم به من می گوید این مشکل به دلیل عدم مطالعه است. من هم یک روز تصمیم گرفتم کمی کتاب بخوانم. وقتی رفتم سراغ کتابخانه پدر و مادرم، مدت ها طول کشید تا کتابی پیدا کردم که از آن خوشم آمد و شروع کردم به خواندنش. اما فقط 30 صفحه از آن خواندم و بعد آن را کنار گذاشتم تا بعداً بخوانم. حالا سه ماه از آن روز گذشته و من اصلاً رغبتی به ادامه مطالعه این کتاب پیدا نکرده ام. نمی دانم چرا این قدر کتاب خواندن برایم سخت است. البته در این میان از خواندن مجله لذت می برم. کاش قرصی بود که با خوردن آن می توانستیم در روز چهار تا کتاب بخوانیم! معلم به او گفت: محمد جان از خواندن خوشت نمی آید، اما مجله را می خوانی؟

این یک صورت مسئله اشتباه است که تو را به راه حل اشتباه هدایت کرده است. اگر تو این قدر از مطالعه بدت می آید، پس چرا از خواندن یک نشریه خاص لذت می بری؟ حالا من صورت مسئله را برایت تصحیح می کنم و خواهی دید که جوابش هم چه قدر راحت است: تو از خواندن خوشت می آید، اما به شرطی که آنچه می خوانی باب سلیقه ات باشد و از آن خوشت بیاید.

خب این هم جوابش: به جای این که به سراغ کتابخانه پدر و مادرت بروی که پر از کتاب هایی هستند که با سلیقه تو جور در نمی آیند، به یک کتابخانه برو و سری به کتاب های گروه سنی خودت بزن. من مطمئنم در آن جا کتاب هایی پیدا می کنی که حتی یک لحظه هم نمی توانی زمین شان بگذاری.

تو برای شروع انتخاب بدی داشته ای . اگر یک کتاب جذاب و پر ماجرا انتخاب کنی، مطمئن باش کارهایت را با عجله تمام می کردی تا وقتی برای خواندن کتاب پیدا کنی. روح کتاب خوان تو هنوز خیلی ضعیف است و برای آن که آن را قوی کنی باید از غذاهای ساده و مقوی استفاده کنی؛ یعنی کتاب های ساده اما سرگرم کننده. می توانم کتاب های کمیک استریپ را برای این شروع به تو پیشنهاد بدهم. این گونه کتاب ها با حجم تصاویر جذایی که دارند، هر خواننده ای را مجذوب خودشان می کنند. وقت را دیگر بیش از این تلف نکن و هر چه سریع تر در یک کتابخانه عضو شو.

 

 

بخش کودک و نوجوان تبیان

یک دوست جدید

یک دوست جدید
دوست

 روز اول ماه مهر، سپهر کوچولوبه مدرسه رفت و سر کلاس دوم نشست.کنار او یک پسر کوچولوی غمگین نشسته بود.سپهر از او پرسید:«اسمت چیه؟» پسرک جواب د اد:« پارسا.»سپهر گفت :« چرا ناراحتی؟» پارسا گفت:«آخه تازه به این مدرسه اومدم و هیچکس باهام دوست نیست.»

 سپهردست پارسا را گرفت و گفت: «غصه نخور خودم باهات دوست میشم. اسمم سپهره.»پارسا خوشحال شد و خندید.آن روز خانم معلم خیلی با  بچه ها حرف زد.گفت:« بچه های گلم، به کلاس دوم خوش آمدید. یادتونه پارسال کلاس چندم بودید؟»بچه ها جواب دادند: «کلاس اول.» خانم معلم گفت:«آفرین،امسال کلاس چندمی هستید؟» بچه ها گفتند: «کلاس دومی . »خانم معلم گفت:«بله بچه ها، پارسال کلاس اولی بودید و امسال کلاس دومی هستید.»

 سپهر که درست به حرف های خانم معلم گوش نمی داد و حواسش به دوست تازه اش بود، یک دفعه از جایش بلند شد و گفت:«خانم اجازه اسم دوست منم پارساله.» چندتا از بچه ها خندیدند. خانم معلم هم خنده اش گرفت و گفت:«چی گفتی؟اسم دوستت چیه؟» سپهر به پارسا اشاره کرد و گفت:«اسم دوستم پارساله.»

خانم معلم باخنده به  پارسا گفت:«پسرگلم، اسمت چیه؟» پارسا جواب داد:«پارسا.»خانم معلم به سپهر گفت: «عزیزم، اسم دوستت پارساست نه پارسال، پارسال یعنی سالی که تمام شد.یعنی اون روزهایی که تو کلاس اولی بودی.اما پارسا معنی دیگه ای داره و اسم پسرها هم هست.می دنی معنیش چیه؟» سپهر گفت:«نه نمی دونم. »خانم معلم گفت:«بچه ها، هر اسمی یه معنی ای داره مثلاً سپهر یعنی آسمون ، همین آسمون آبی قشنگی که بالای سر ماست. پارسا هم به معنی آدم خوب و درستکاره، یعنی آدمی که خدا را دوست داره و برای همین هیچ وقت کار بدی انجام نمیده.» بعد پارسا را جلوی کلاس برد و او را به همه معرفی کرد.پارسا از یک مدرسه ی دیگر به آنجا آمده بود و کسی او را نمی شناخت، اما اشتباه سپهر باعث شد که تمام بچه های کلاس دوم با او آشنا شوند و اسمش را یاد بگیرند. آن روز برای بچه های کلاس دوم روز خوبی بود، چون یک دوست جدید پیدا کردند و معنی پارسال و پارسا و سپهررا یاد گرفتند و به حرف بامزه ی سپهر هم خندیدند.

 

بخش کودک و نوجوان تبیان