پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب
دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت
عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.»
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.
زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم.
نمی خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.
پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد!
حتی مرا هم نمی شناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز
صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...!
مردم اغلب بی انصاف ، بی منطق و خودمحورند ولی آنان را ببخش...
اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم میکنند ولی مهربان
باش..
اگر شریف و درستکار باشی فریبت میدهند ولی شریف و درستکار باش.
نیکی های امروزت را فراموش میکنند ولی نیکوکار باش.بهترین های خود را به دنیا
ببخش حتی اگر هیچگاه کافی نباشد و در نهایت میبینی هر آنچه هست همواره
میان تو و خداوند است نه میان تو و مردم...
" کورش کبیر "
به نام دوست که هر چه داریم از اوست .
سلام به همه ی دوستان آشنا و همراهان نا آشنا
بعد از مدتی که امکان استفاده از وبلاگ « حرف های یک معلم » را نداشتم به صورت اتفاقی با این سرویس دهنده ی وبلاگ آشنا شدم که به نظرم بسیار کارآمد و قابل اطمینان بود «البته امیدوارم همین طور هم باقی بماند »
پس از این به بعد حرف ها . خاطرات و آموخته های خودم رو در این وبلاگ با شما درمیان می گذارم . امیدوارم در این مسیر من را همراهی کنید .
با سپاس بی نهایت : نسرین شهاب پور